loading...

Content extracted from http://roohebimar.blog.ir/rss/?1738421406

بازدید : 277
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 17:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نشسته بودم داشتم سبزی پاک میکردم و تو عالم خودم بودم که در زدن . سامیار ، مامانی برو درو باز کن بابایی اومده.

پسر 4 ساله من رفت تا درو باز کنه ، منم رفتم تو فکر . خدا کنه این ذلیل شده امشب دیگه مست نباشه . از وقتی مست میکرد کلید نمینداخت درو باز کنه و در میزد . با ورودش به خونه فهمیدم بازم اشتباه کردم . صد و دوازدهمین روزی بود که مست بود ، اونم پشت سر هم.

- سلام به بانوی خونه

یه سکسکه کرد و ادامه داد : جیگر من چطوره ؟

اومد سمتم و خواست موهامو با دستش بده عقب که سرمو کشیدم عقب .

- هو ... واسه کی ناز میکنی پدرسگ ؟

بوی الکلش که به مشامم خورد یه عق زدم . بعد اینکه فهمیدم باردارم چندبار خواستم بندازمش ، اما از خدا ترسیدم حالا حاملگی من یه طرف و بوی الکل اون یه طرف . مثل دوتا تیم که تو فینالن و میخوان قهرمان بشن با هم مبارزه کردن و آخرش با عق بعدی رفتم سمت دستشویی و تو دستشویی بالا آوردم . صدای خنده‌هاش میومد . بازم دیوانه وار میخندید . بعد اینکه پدرخوندش به خواهرش تجاوز کرد و هم خودشو کشت و هم دختررو اینم شانس من دیوانه شد و هر شب مست و لا یعقل خونه میومد . گاهی هم مست میکردو خونه نمیومد . نه اینکه فکر کنی سروگوشش بجنبه‌ها نه ، مست میکرد یادش میرفت کجاست . یه شب پارک میخوابید ، یه بالای پل عابر ، یه شب مهربون بود ، یه شب تا سرحد مرگ منو میزد .

تو دستشویی گریه میکردم به حال خودم و سامیار . پسرمو میگم . یه شب که مست بود در یخچال رو باز کرده بود توش شاشیده بود . یه بارم لباساشو تو فریزر پیدا کردم ، اگه میخندی که باید بگم اینا واسه من گریه داشت .

- بیا بیرون دیگه ، نکنه مردی ، با سر نیفتی تو گوها . با صدای بلند میخندید . آماده شدم برم بیرون ، تصمیممو گرفتم ، باید درستش میکردم . من هنوز سروش رو دوست داشتم . با تمام مسخره بازیاش دوستش داشتم . شایدم من واسه درک عمق فاجعه پیش اومده براش کم گذاشتم که رو آورد به مستی . رفتم جلو و تو چشماش نگاه کردم .

- دوستت دارم سروش

- جون ... منم میخوامت خانمی

دلم براش میسوخت ، مستی و راستی بود . بغلش کردم و با تمام وجود گریه کردم ، بغلم کردو با تمام وجود گریه کرد . گریه بود اشک و بازم گریه .

- سروشم ، خوبی ؟

با خنده و گریه و در حالی که لبش میلرزید گفت : دوسم داری ؟

- آره عزیزم ، با تمام وجود .

- باشه برو سامی‌رو بخوابون بیا .

- باشه آقایی

سامی‌رو که خوابوندم اومدم دیدم سروش زودتر خوابیده ، بالاسرش نشستم و موهاشو نوازش کردم . نمیدونم چقد گذشت اما دیدم یه تکونی خورد و بیدار شد . چشماشو که وا کرد یه نگاهی انداخت بهم که دلم لرزید . آخرین بار این نگاهو قبل اون فاجعه دیدم . دلم هری ریخت .

- ازم خسته شدی سحر ؟

تو نگاهش یه حسی بود که منو وادار کرد راستشو بگم .

- ببین من تورو دوست دارم سروش ، اما تورو ، نه اون آدم مستی که معلوم نیست چیکار داره میکنه با خودش و زندگیش ، آخرین باری که سامی‌رو بغل کردی و مست نبودی رو یادته ؟ آخرین باری که یه بوسه تو حالت عادی روی لبای من گذاشتی رو یادته ؟ آخرین باری که با سامی‌بازی کردی و مست نبودی رو یادته ؟

کم کم کنترلمو از دست دادم و گریه‌هام شروع شد .

- تو اصلا میدونی من از ترس بهت نگفتم باردارم ؟

چشمای متعجب سروش دنبال جواب سوالش بود .

- سه ماهشه سروش ، نگفتم چون شک کردم به اینکه تو میتونی بابای خوبی باشی یا نه ، شک کردم به اینکه کسی که نمیتونه مسئولیت یه بچه رو قبول کنه چطور میتونه دومی‌رو بپذیره ؟ سروش ... من دوستت دارم ، ولی به خدا خسته شدم .

نگاه پر ترس سروش باعث شد با گریه ادامه بدم : با تمام این حرفا من تورو ، بچه‌هامو ، زندگیمو دوست دارم ، همیشه باهات میمونم .

سروش یه نفس راحتی کشید و یه بوس روی لپم کرد و گفت : بهت قول میدم فردا مست نباشم ، امشب آخرین باری بود که این گهو خوردم .

حرفاشو گذاشتم به پای مستیش و با لبخندی رفتیم به تخت خوابمون ، بعد مدتها امشب حواس هر دوتامون بود که میخوایم چکار کنیم دستشو گرفتم و ....

صبح که بیدار شدم با یادآوری عشق بازی دیشب لبخندی به لبم اومد . تا خود شب با سامی‌بازی کردم ، بعد مدتها اصلا مهم نبود واسم که سروش مست میاد ، سالم میاد ، یا اصلا میاد ؟

سامی‌خیلی خسته بود و خوابش برد . پاشدم رفتم یه چایی دم کنم یه چند لحظه داشتم به سروش فکر میکردم که یهو دوتا دست دور شکمم حلقه شد از ترس جیغ زدم و برگشتم .

سروش دیوانه در حالی که میخندید گفت : دوستت دارم .

- دیوونه چجوری اومدی تو ؟

- ببخشیدا خونه منم اینجاستا

- ولی تو ؟

باخنده گفت : من چی ؟ مستم ؟ نه دختر ، دیشب که گفتم قول میدم ، قول مردونه ، مستیه و راستی ، قول میدم دیگه مست نکنم دوستت دارم .

اومد سمتمو بغلم کرد و تو چشمام نگاه کرد ، هر دومون میدونستیم چی میخوایم .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 5
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 96
  • بازدید سال : 211
  • بازدید کلی : 6415
  • کدهای اختصاصی